هول هولکی چندتا کار رو انجام میدم و از تهران یه راست میام سمت تو ،از نگهبانی آدرس سالن جلسه رو میپرسم ،میدونم دیر رسیدم و آروم در رو باز میکنم و همون عقب رو یه صندلی میشینم ،اون جلو آقای ن آقای ف آقای م خانوم ی رو فقط میتونم بشناسم اونم بخاطر اینکه تو سطح کرج چندین بار دیدمشون ،تو حواست به من نیست ،خیلی قوی و محکم داری حرف میزنی جوری که خودم هم تعجب میکنم که این "ن" همون آدم ظریف و دوست داشتنی که من دارمش ؟ حوصله م کم کم سر میره ،از حرفا و تخصصی که هیچ چیزی ازش نمیدونم قانون ،تبصره ،ماده، اینا یعنی چی ؟؟؟و تنها چشمای تو که آرومم میکنه ،جلسه تموم میشه ،خانوم ی بغلت میکنه و کلی خوشحال ،هنوز حواست به من نیست ،همه دارن از جلسه خارج میشن ،آخرین نفر از جلسه خارج میشی برات یه پیام میفرستم ،برمیگردی منو میبنی و میگی : تو اینجا چکار میکنی؟؟؟ میپری بغلم ،میگم : زشته عزیزم حداقل بذار از اینجا بریم بیرون :)) میگی : عشق جا و مکان نمیشناسه :)
+من هرچی دارم از دعای مادر دارم ،خودم هیچم ،یعنی انقدر دربند گناه بودم که اگه به خودم بود لیاقت این همه حس های خوب تو زندگی نداشتم،هرچی میخواید از مادر بخواید...
488...برچسب : نویسنده : ymard بازدید : 142