621

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

غم انگیزه که باهم کوه نرفتیم،باهم تو روزهای بارونی قدم نزدیم ،تو برف تو سر و کله همدیگه برف نریختیم،وقتی دستات یخ زده هااا نکردم تا گرم شی،ناراحت کننده میتونه باشه که تو اون کافه قدیمی هیچوقت باهم قهوه نخوردیم ، غم انگیزه که هیچوقت تو خیابون دستات نگرفتم ،غم انگیزه که هیچوقت به چشمات زل نزدم ،موهات رو بو نکردم، غمگینم که هیچوقت کنار هم تو زمستون از سهراب باقالی لبو و باقالی داغ نگرفتم بخوریم ،غمگینم که یادم نمیاد وقتی موهات رو میریزی یه سمت شونه ت چقدر دیدنی میشی،غم انگیزه که هیچوقت باهم دریا نرفتیم،به موج ها سنگ نزدیم ،کنار ساحل آتیش روشن نکردیم ،شب تا صبح کنار ویلای علی بوکایی صدای برخورد موج به صخره ها رو نشنیدیم،اندوه بزرگیه که هیچوقت سرم رو شونه ت نذاشتم،از غم هام برات چیزی نگفتم، چقدر تلخه که هیچوقت تو میدون رشت به پرنده ها غذا ندادیم ،روی پل قدیمی بندر انزلی باهم راه نرفتیم ... روا نبود که سهم هم نباشیم،روا نبود من اینجا از آرزوهای کوچیکی بگم که برام تبدیل شدن به رویا ،روا نبود که سهم من از تو بوسیدن عکست از راه دور باشه...

+ نوشته شده در ساعت 16:43 توسط حمید  | 

488...
ما را در سایت 488 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ymard بازدید : 64 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 16:20