664

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

من: تو لحظه زندگی کن

اون: نمیشه ،بخدا خسته شدم دیگه

من: بخدا که میشه ،این زندگی لعنتی منتظر من و تو نمیشینه ،کار خودش رو میکنه ،قبل اینکه تو بخوای فکر کنی ،تصمیم بگیری ،دو دوتا چهار تا کنی ،اون کار خودش رو میکنه بعد تو میمونی و اینکه کاش من کار خودم رو کرده بودم

اون:خوشبحالت که میتونی اینجوری فکر کنی

من:من بگایی زیاد دادن تا به این نتیجه رسیدم ،خیلی وقتا به خودم گفتم کاشکی یه سری از آدم های که تو زندگی من بودن این دل و جرات رو داشتن که برای خودشون زندگی کنن ،برای خودشون تصمیم بگیرن ،برای خودشون انتخاب کنن ،برای عقیده و فکر و خیال دیگران زندگی نکنن ،مگه چقدر زنده هستی ؟حتی شده ۲۴ ساعت

اون: حمید یکی مثل من همیشه از اینکه آبروم بره ترسیدم

من: آبرو؟ !کاری رو انجام نمیدی برای اینکه فکر میکنی شاید آبروت بخواد بره ؟ پیش کی ؟ ببین عزیز من دنیا تخماتیک تر از این حرفاس زندگی نکنی لذت نبری هیچ گوهی نخوری بخاطر آبرو؟ اصلا یه چیزی تو برای ۲۴ ساعت اونجوری که درون خودت هست تونستی زندگی کنی ؟

اون: نمیدونم !شاید اره از دیروز که اومدم اینجا پیش تو میشه ۲۴ ساعت:))

من: آفرین ببین چه لذتی داره تو بعد نزدیک به ۴۰ سال ۲۴ ساعت برای خودت زندگی کردی بدون ترس اینکه آبروت بخواد بره یا ترس اینکه کسی تورو با حمید ببینه ،ببخشید اما من برات متاسفم که ۴۰ سال از زندگیت رفت و فقط ۲۴ ساعت زندگی کردی

اون:حمید شرایط هر کسی با آدم دیگه فرق میکنه ،تو که خوب میدونی من تو چه خانواده ی بزرگ شدم ،نمیشد ،نذاشتن...

من:من با این حرفا قانع نمیشم ،چون خودم پشت پا زدم به همه چی اومدم اینجا حرفای مردم هم گذاشتم پشت سرم چون خواستم زندگی کنم اونجوری که باب میلم بود...

+اینجا رامسر ،ساحل آرام....

+ نوشته شده در ساعت 14:8 توسط حمید  | 

488...
ما را در سایت 488 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ymard بازدید : 48 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 18:41