666

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

صبح که از خواب پاشدم رو کردم به آسمون خدا و گفتم من حتی تو خوابم هم بد شانسم... سین خواب دیدم یه روز صبح گفتی بیا ببینمت و من تا شبش هر دری زدم که خودم برسونم بهت نشد ،انگار راه ها کش میومدن تو خواب ،کارها طولانی میشدن،ساعت به سرعت نور میرفت جلو ،قدم هام انقدر سنگین میشدن که یک قدم انگار یک ساعت طول میکشید و آخر شب از روزی که نشد به تو برسم داغون خودم رو پرت کردم روی تخت....و وقتی از خواب بیدار شدم همون حالتی بودم که تو خواب افتاده بودم روی تخت...

+من‌ بزرگ شدم سین ،دنیام عوض شد ،شرایط زندگیم تغییر کرد ،حد و مرز های زندگیم تغییر کرد ،یه چی دیگه ساختم از خودم ،انقدر رو خودم کار کردم و قوی شدم که نشکنم ،اما ،تو ! من هنوز نسبت به تو ، فکر و خیال تو ، عکس تو ،عطر تو ،ضعیفم سین ،فقط توئی که میتونی منو بشکنی ، خُرد کنی .آدم حسابی زندگی من میدونم تو به من حتی فکر هم نمیکنی اما منه لعنتی هنوز درگیر توئم بعد این همه سال....

+ نوشته شده در ساعت 0:17 توسط حمید  | 

488...
ما را در سایت 488 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ymard بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1402 ساعت: 19:48