بعد هی با خودم کلنجار رفتم بهت بگم یا نه! اگر نگم یه درد ،اگر بگم هزار درد ، اگر نگم یه زخم به زخم های دیگه م اضافه میشه اگر بگم هزار زخم قدیمی دهن باز میکنه ،اگر نگم یه جوری با خودم کنار میام اگر بگم خدا میدونه وقتی زل زدم تو چشمات چه اتفاقی میخواد بیوفته...ترسم تو نیستی! ترسم این قلب لعنتی خودمه، من همه این سال ها مثل مامان بابا که میخوان یواشکی یه حرف بزنن میگن هیس بچه میفهمه من با عقلم حرف تو شد گفتم هیس! قلبم. ترسم تو نیستی ترسم از دستای خودمه اینکه وقتی تورو میبینم دستام... من از خودم میترسم ،از اینکه هی با خودم گفتم صبر کن درست میشه یا هی به خودم گفتم یوسف گم گشده باز اید به کنعان... من از هرقت دیگه ی به تو نزدیکم ،اما میترسم ،میترسم که اندازه این همه سال حرف نگفته رو راست راست تو صورتت بگم ،میترسم این وبلاگ رو جلو روت باز کنم بگم تو خوندی و دم نزدی ،میترسم تو چشمات زل بزنم باز و دوباره اون آدم سابق نشم ،میترسم تو هنوز همون عطر قدیمی رو بزنی و من دوباره آواره این شهر لعنتی بشم ...
برچسب : نویسنده : ymard بازدید : 38