اون به یه چیزی پی برد ، به یک راز ،خودش پیش خودش یه دو دوتا چهار تا کرد ،دقیقا جلو روی خودم ! قشنگ معادله رو حل کرد و من فقط تونستم پوزخند بزنم ،برای اینکه لو نرم ! برای اینکه بزنی زیر همه چی نیاز نیست همیشه داد بزنی تا لو نری... اون پی برد یا شاید شک کرد ! اما این وسط واقعا من هیچ کاره بودم ... من فقط نقش یه آدم بازی کردم که از یه حس خبر داره اما خودش رو میزنه به این که خبر نداره ،من فقط نقش یه آدمی رو بازی کردم که نمیخواست واقعا اما نقش خواستن بازی میکرد... اون امشب قشنگ مهره ها رو چید و گفت بین تو و ... قطعا یه چیزی بوده !
برچسب : نویسنده : ymard بازدید : 24